هوالحكيم
آري برادر اينگونه است
با همپيالهي هميشگي، مَهدي، در ميعادگاه بوديم كه صحبت از ازدواج و تاهل به ميان افتاد. دست نصيحت پيشانداخت كه چرا زودتر زن نميگيري و مزدوج نميشوي؟ گير داده بود كه دارد ديرت ميشود و تا چند وقت ديگر موهايت همچو دندانهايت سفيد ميشود!
حالا يكي هم پيدا نميشد بگويد: گَر[1] اگر طبيب بودي سر خود دوا نمودي....
در مقام دفاعيه بر آمدم و گفتم: آن دخت كه ميجويم، برِ كَس نيافتهام هنوز كه بلندزادهاي است زيباروي، از تبار بزرگان.
مَهدي هم كه از اين حرف آشفته شده بود، نه گذاشت و نه برداشت؛ خيلي محكم گفت: خجالت بكش! آخر پسر، مثلا تو شاگرد حسن عباسي بزرگ هستي. به جاي آنكه نگران تقوا و دانش همسر آيندهات باشي به فكر مقام و پول خاندان اويي؟ واقعا كه نااميدم كردي. بيچاره استاد عباسي با اين شاگرد بياستعداد و دنيا زده.
من هم كه در مناعت طبع و غرور، مادر گيتي به سختي چون من زاييده، تيغ منطق از نيام بركشيده و با دكترين شمشير آخته ابرو در هم كشيدم و فرياد برآوردم كه: بس تند راه ميپيمايي رفيق شفيق؛ گام، آرامتر تا با هم پيماييم اين مسير. كمگوي و صبور باش تا دمي سخنِ سخت نيوش كني:
مولايم علي ابن ابيطالب بعد از شهادت مادرمان، قصد ازدواج نمود و به برادرش عقيل كه از تبارشناسان زمان بود فرمود يا اخا، همسري برايم بياب از نياي شجاعان و قوم شيردلان؛ تا برايم پسري زايد در شجاعت بيهمتا و در هيبت بيمثال. پسري بزايد كه در هنگامهي جنگ، تنها با چشمِ مستش جگر دشمن دريده و زَهرهاش را بتركاند. پسري باشد كه در ظهر حار عاشوراي كربلا، رقص شمشيري كند ديدني.
حال بگذريم كه شمر لعين هم كه كرد آنچه كرد با سر و پيكر حضرت اباعبدالله، از اقوام حضرت امالبنين بود. كه ميگويم اگر نبود آن نسب خوني با قوم شجاعان، هرگز شخص ديگري در سپاه لعينان را ياراي انجام اين خباثت عظيم نبود. آنچه آنروز ديده شد از عمويم عباس عليهالسلام و شمر لعين، نمونهاي بود از اثرات نطفهي پاك و ناپاك و تربيت خوب و بد در يك خون و يك نژاد.
مولايم علي عليهالسلام در جنگي از جنگها، محمد حنفيه را نشان داد كه با ترس شمشير هميزند. فرمود اين جُبن كه در رخسارهاش نمايان گشته از مادر دارد نه از من.
مولايم علي عليهالسلام كه خلقت در كفش مسخر بوده و هست براي ادامهي سلالهي امامت كه از نسل حضرت سيدالشهداست همسري براي حسين عليهاسلام ميگزيند كه بزرگزادهاي ايراني و از خاندان ساسانيان است. دختر پادشاهيست كه هرچند ظلم را به تمامت رسانده و تاريكي، قلبش را فروخورده اما روح شجاعت و بزرگي، مديريت و كياست و اقتدار در رگانش جريان دارد و از نسل به نسل ادامه خواهد يافت. آري برادر، بيبي شهربانو چنان زني بود از تبار شاهان و از اقوام كياسان.
حضرت والا امام هادي عليهالسلام هم دختر قيصر روم را مَر بارداري حضرت صاحب انتخاب نمود و مادرمان بيبي فاطمهي زهرا(س) او را خواستگاري نمود تا امام حاضرمان هم بزرگزادهاي باشد نيم ريشهدار از خاندان قيصران روم و شاهان آن ديار.
ادامه دادم كه علمِ الكن امروز با همهي ادعاي تو خالياش كه ميبيني هم، به اين نكته دست يافته است كه خلقيات انسان بيشتر از مادر ارث برده ميشود تا از پدر. خودِ حضرتعالي نيز در خلقيات به مادر رفتهايد كه اينگونه روحيهي بسيجي در سر داريد و قرار يكجا ماندن نداريد. درست است؟
آري برادر، بلندزادهاي ميخواهم از تبار بزرگان باايمان كه فرزندي در خور انقلاب عالمتاب حضرت صاحب زايد و مرا نيز در فعل حركت براي رسيدن و رساندن به قلهي ظهور ياري نمايد.
سخن به پايان رسيد و نگاهي به شَراشِر وجودي رفيق انداختم كه حيرت زده شدم.
رفيق در ته لگنِ گوشيدن فروافتاده بود و كام در دهان، خشكيده ميخ سخنِ سخت شده بود. گفتمش: هاي! رفيق كجايي؟ سخن نرم گشته است و شمشير، چندي است كه در نيام، سپوخيده[2] است. چرا اينگونه مات ماندهاي؟
به آرامي سر برآورد و به صدايي كه انگار از ته چاه وَيل ميآيد ندا داد: «لََختي مرا به بادِ منطق، از خود به در كردي و اوتيسم[3] را بر من مستولي نمودي. آخر از كجاي خود اين چنين سخن ميراني كه انسان را به عالم بالا ميبرد و نگاه ميدارد؟ قصد نموده بودم امشب را به خواندن زبان اهل فرنگ بگذرانم كه گويا بايد كنسلش كرده و تا سحر، فواد در اين سخنان كه فرمودي بيارايم.»
ما هم كه از تعاريف و تماجيد رفيق شفيقمان به وجد آمده بوديم، به سختي، شوق خود نهان داشته، بادي پُر به غبغب انداخته وُرا گفتيم:
«آري بردار اينگونه است.»
نظرات شما عزیزان: